پیام تسلیت وب سایت چشام به خانواده محترم مرحوم حاج مراد علی مقیسه و خانواده وابسته
مردی زحمتکش و با ایمان بودند
خدایشان بیامرزد
امسال نیز همچون سالهای گذشته 14بدر چشام نیز پرشورتر و پرصلابت تر از همیشه در میان خیل جمعیت روستاهای مجاور همچون مقیسه، بروغن، شهرآباد، خسروآباد، چوبین و باقرآباد برگزار شد.
14بدر چشام همه ساله در محلی بنام کلامآباد(=کمال آباد)برگزار میشود. در رابطه با کلامآباد گویند که در گذشته قناتی جاری داشته و بسیار سرسبز و محل کشاورزی روستائیان بوده ولی به علت بلایای طبیعی و خشکی قنات مردم این قلعه را ترک کرده و به چشام نقل مکان کردهاند.
14بدر چشام به روایت تصویر:
طبق رسوم گذشته و به پاس داشت نیاکان و گذشتگان، مردم اعم از پیر، جوان، نوجوان و کودک همه ساله در این روز میمون، گرداگرد هم در بیرون از روستا در محلی به نام سیزدهگاه(پشت باغا) جمع میشوند و علاوه بر دیدن و احوالپرسی از یکدیگر به کشتی گرفتن میپردازند.
در گذشته بدین منوال بوده است که قوچ یا گوسالهای را به عنوان جایزه برای فرد قهرمان که میتوانسته همه یا اکثر کشتیگیران را شکست دهد، تعیین میکردهاند که این، مردم را ترغیب به کشتی گرفتن میکرده. اکنون نیز دهیار محترم روستا جوایزی را با مشورت دوستان دستاندرکار تهیه میکند و به کشتیگیرانی که بیشترین امتیاز را میگیرند، اهدا میکند.
تصویر سیزده قدیم: این تصویر متعلق به سال 1345 خورشیدی است و محل کشتیگیری و زورآزمایی باغ آقای رضایی بوده است.
و اما تصویر سیزده امروز:
این مسابقات با عنوان جام پاسداشت شهدای چشام با حضور 9 تیم از روستاهای چشام، شهرآباد، فیضآباد و باقرآباد در 2 گروه؛ از روز اول فروردین ماه 91 تا هشتم همین ماه ادامه یافت و در پایان تیم رئال باقرآباد به مقام قهرمانی، تیم لیونل چشام به مقام نایب قهرمانی و تیم شهدای چشام به مقام سومی رسید. تیم اخلاق نیز تیم کانون فرهنگی هنری چشام و داور برتر نیز سیدمجید چشمی معرفی شدند.
گروه اول: پسران دوست داشتنی باقرآباد، فرهنگیان چشام، لیونل چشام، فیضآباد، لاله های کبود چشام.
گروه دوم: رئال باقرآباد – شهدای چشام، کانون فرهنگی هنری چشام، شهرآباد.
جوایز این مسابقات:
دو سوم پول جمعآوری شده از مرحله ثبتنام تیمها به تیم اول و یک سوم به تیم دوم اختصاص یافت و نیز جوایز تیم سوم و سه داور برتر را نیز سرهنگ دوم پاسدار برادر غلامرضا چشمی متقبل شدند.
با تشکر از ابوالفضل چشمی(مسئول تربیت بدنی بسیج چشام) و آقایان: فرزام(داور پیشکسوت)، هادی مقیسه و علیرضا چشمی و تمامی ورزشکاران و کسانیکه در برگزاری این مسابقات همت گماشتند.
تقدیم به وب سایت چشام:
بهار آمد دگر بار از ره و سرمست و خندانیم
لباس غم بدرانیم و می نوشیم و نوشانیم
پس از چندی غم و اندوه و سردی و سیاهی و بدی،
آمد بهاران
تا خوش و خندان کند لب های پر اندوه زخمی از گزیدنهای دندان های حیران را!
سلام ای ماه خندان ساغی می ریز گل افشان
خوش آمد بر رهت بادا!
عجب کردی، رخ از پرده بدر کردی
قدم بر دیده دنیای دل چرکین خشم آگین نهادی
تا سحر باشی بر این شام سیاه بی وفایی ها!
و تا شاید سلام آن بزرگ بی صدا را پاسخی دادی
که او «ماث» است او از ماست!
....
خداوندا به حق خوبرویان، دل بهاران به تو نزدیک؛
دل ما را بهاری کن لب ما را پر از خنده،
سر ما را هوایی کن، که برخیزیم ...
جهان پر گشته از زشتی نجاتش ده!
و این نوروز -این میراث ما- را برقرارش دار!
و هر کس را که این آئین به پا دارد حیات جاودانش ده!
سید مجید چشمی (2/1/91)
|
با سپاس
موسیالرضا ربانی خواه
شورای ورزشی روستای چشام برگزار میکند:
به مناسبت عید باستانی نوروز91 همچون چند سال گذشته، امسال نیز مسابقات فوتسال جام نوروز در محل استادیوم فرهنگی ورزشی روستای چشام برگزار میگردد.
به اطلاع ورزش دوستان و ورزشکاران منطقه داورزن به خصوص بلوک پایین منطقه داورزن(روستاهای نامن تا باقرآباد) میرساند جهت ثبت نام به آقای علیرضا چشمی مراجعه نموده و یا با شماره 09371853060 تماس حاصل فرمایید.
شرایط تیمها و مسابقه:
•1. شرایط بازی مشابه با مسابقات فوتسال میباشد.
•2. تعداد بازیکن هر تیم 8 نفر میباشد.
•3. هر تیم بایستی دارای لباس متحد الشکل باشد.
•4. هزینه پرداختی هر تیم 40000تومان(چهل هزار تومان) میباشد.
زمان ثبت نام: از تاریخ 23 اسفندماه 90 لغایت 25 اسفندماه 90 می باشد.
زمان قرعه کشی و زمان بندی مسابقات و شناختن حریفان تیمها، 26 اسفندماه 90 می باشد.
زمان شروع مسابقات از تاریخ 28 اسفندماه 90 لغایت 5 فروردین91 میباشد.
**نحوه بازی(حذفی، دورهای و ...) در روز قرعه کشی با حضور نماینده هر تیم مشخص میشود.**
با تشکر
شورای ورزشی روستای چشام
چندی پیش باخیر شدیم مریم چشمی فرزند محمد علی چشمی(اکبر) هنرجوی استاد گرامی حسین خیرآبادی، نقش بسیار زیبایی از خود برجای گذاشته و همه را به تحسین و ترغیب خود متحیر ساخته. با مراجعه به وب سایت آقای خیرآیادی از تماشای این نقش زیبا و بسیار جالب تعجب نمودیم و برخود لازم دانستیم که وظیفه انعکاس این اثر گرانبها را داشته باشیم.
با تشکر از حانواده محترم محمدعلی چشمی
سید عبدالجواد هاشمی فرزند میرزا نصرالله چشمی
میرزا عبدالجواد هاشمی(پدر بزرگ مرحوم ) با پدر میرزا اسماعیل فاریابی برادر بودند و ریاست محل چشام و امورات کشاورزی را عهدهدار بودند و مالک شش شبانهروز آب از دو قنات فاریاب و چشام بودند. حاج میرزا نصرالله پدر هاشمی مردی با زهد و تقوا بوده و در مراسم عاشورای امام حسین(ع) چشام در نقشپوش نقش حضرت امام حسین(ع) بودند و لوازمات تعزیه را اداره میکردند. حتی در منبر هم همیشه نطق کلامش این بوده که یک آرزو دارم که حاکم درّ نجف باشم تا اینکه مسافرت مکه و عتبات و عالیات را با قاطر انجام میدهد و در سفر آخر به مکه، بعد از برگشت به کربلا و نجف، مریض میشود و در نجف اشرف به دیار باقی میشتابد و ایشان را در همان جا به خاک میسپارند. هاشمی، پسر صغیر میرزا نصرالله با پدر میرزا اسماعیل فاریابی که برادر بودند املاک پدر را به ارث میبرند.
وابستگان مادر میرزا اسماعیل فاریابی یعنی علویها و سیادتیها که از سرزندههای سبزوار هستند به چشام میآیند و فاریابی را به عنوان رئیس چشام برمیگزینند و املاک را تصرف میکند. هاشمی که کسی ندارد مادرش حاج بیبی، خواهر حاج میرزا هاشم سبزواری که شخص اول تاجر سبزوار بوده به روستا میآید و خواهر(مادر هاشمی) عبدالجواد را به سبزوار میبرد تا پرستاری ایشان را برعهده بگیرد تا بتواند به مدرسه برود. وقتی درسش تمام میشود ایشان را به عنوان حسابدار دفتر تجارتی خود منصوب میکند و نام خانوادگی خودش(هاشمی) را برای او برمیگزیند و اسم ایشان را در شناسنامه سید عبدالجواد هاشمی میگذارد و املاک را هم از فاریابی مطالبه مینماید و به اجاره میگذارد. آقای هاشمی در تجارت فردی ماهر و کاردان میشود به حدی که در اختلاف حساب برخی از تاجران شهر از ایشان برای رفع اختلاف حساب بهره میبرند. ایشان مادرشان را به ازدواج حاجآقای صفاری سبزواری درمیآورد.
شخصی به نام فاتح عربی که به قصد زیارت مشهد، به سبزوار می آید و چند روزی را در دیار سربداران سپری میکند که به این شهر علاقهمند شده و یک شرکت تجاری پنبه(اولین شرکت پنبه سبزوار) در محل سیهزار متری تأسیس میکند. برای اداره و حسابرسی بر شرکت ایشان از علمای آن زمان سیادتی برهانی جویای شخصی باسواد و با اعتماد و آشنا به امور بنّایی میشود که بتواند شرکت را در اختیار این فرد قرار دهد که آقای سیدعبدالجواد هاشمی را معرفی میکند تا اینکه آقای فاتح با هاشمی جلسهای تشکیل میدهد در اولین برخورد فاتح، هاشمی مورد پسند ایشان قرار میگیرد و سند زمین را با سرمایهای هنگفت طبق قرارداد و مقدار حقالزحمهی ایشان(هاشمی) طی یک چک به او میسپارد و راهی تهران میشود. روز بعد هاشمی برای ساختن ساختمان شرکت مشغول به کار میشود و برای کمک به چشام میآید و سادات را برای کمک به یاری میطلبد. بعد از اینکه ساختمان ساخته و افتتاح میشود آقای هاشمی، رئیس و حسابرس شرکت میشود و تعدادی زیردست هم برای انجام امورات شرکت به کار میگیرد ...
بعد از کشتن فاریابی به چشام میآید و منزل فعلی را از میرزا حسن میخرد و ساکن میشود و به امور تعزیهداری مشغول میشود. حسینیه روستا را با خرید 10 عدد فرش پلاس مجهز میکند و چراغ روشنایی برای آن برقرار میکند و حقوق بر مرحوم حاج مراد تعیین میکند و مراسمات روضهخوانی و امورات خادمی را برعهدهی ایشان میگذارد و تعمیر مسجد را به مرحوم حاج مراد واگذار میکند و در عمران آبادانی روستای چشام هر چه در توان دارد دریغ نمیکند. برای تمام سادات و اشخاصی که صاحب شأن هستند و حتی سادات بروغن حقوق مخفی در نظر میگیرد و آنان را دستگیری میکند. برای مراسم عاشورا اسبهای گاریها را از سبزوار برای اسب سواری مراسم تعزیه عاشورا میآورد و بعد از اتمام مراسمات به صاحبان اسبها هر چه می خواهند میدهد. ایشان در مجالس سوگواری عزاداران را اطعام مینمودند...
بدین ترتیب مراحل عمران آبادانی و پیشرفت روستای چشام بعد از آمدن هاشمی به روستا به نحو احسن و کامل انجام میشود و کارها و امورات روستا نظم خاصی میگیرد. خدایشان بیامرزد.
منبع: حاج محمدرضا ربانی خواه
عباس چشامی، شاعری جوان و موفق از روستای چشام:
حدود سی و هشت سال پیش -صبحی، ظهری یا شبی- از باغ ملکوت، در سرای سپنجی ناسوت، هبوط -یا بخوانید سقوط- کردم.
فرودگاه من ولایت چِشُم - و امروز چشام- بود؛ از قرای سبزوار و در جنوب داورزن. روستایی آفتابسوخته، با مردمی رنجکشیده و گرم و سرد کویر چشیده. روستایی دور از چشم شهر و مرکز بخش و اگر این نبود، با جمعیت ساکنی که داشت و دارد و با دلی که ساکنانش به آن بستهاند، بیشک بیش از اینها و پیشروتر از این بود.
در زیر آفتاب فراوان آبادیام، با باد و خاک درآمیختم، قد کشیدم، مدرسه رفتم و البته درس نخواندم؛ که تا یاد دارم هوش و حواسم در گرو دلم بود. از همان آغاز شعر و تاریخ و داستان و هر چیزی غیر از درس میخواندم و حیران هر رِنگی و آهنگی میماندم و آخر نه شاعر شدم، نه نویسنده، نه خواننده، نه نوازنده.
و امروز یک معلم سادهام؛ دور از وطن، اما نه بییاد آن. و حکایت این دوری و نزدیکی را در حرف حرف کلماتی که گاه بر ورقپارههای زندگیام نوشتهام، خوانده ام.
به عنوان مثال بیست سال پیش نوشتهام:
آی مهمان ماسههای کویر ای غذاخوار کاسههای کویر!
چه کسی گفته کهنه شد فانوس؟ سنگ آمد برهنه شد فانوس؟
خبر آورده آن کلاغ قدیم ماندگار است آن چراغ قدیم
مردهای تو مرد آب قنات عمرشان متصل به تاب قنات
خوابشان در کنار مزرعهها دستشان داغدار مزرعهها
سخت بیادعا و بیکینه و دلی بیحصار در سینه
تشنهای و به این قشنگتری حقاً اینجور شوخ و شنگتری
ای «چشام» ای رفیق زنده باشی که زادگاه منی
با تشکر و قدردانی از عباس چشمی