نگار بیوفا ایکاش دلمرا پس نمیدادی
پر طاووسی ما را بهر کرکس نمیدادی
چو خورشیدی تو پشت ابر نگاهت سرد و بیروح است
حدیث گریههای من غم اندوه انبوه است
اسیر دست تقدیرم چو برگی در چم بادم
مزن بر پیکرم شلاق مرا دریاب افتادم
شاعر: حجت چشمی