این هم یک مثنوی کوتاه از مجموعه سروده های خانم طوبی چشمی:
دل تنها
روزگاری دل تنهایی بود
کلبه ای ساحل دریایی بود
واندر آن کلبه دلی شیدا بود
یار او داشت ولی تنها بود
دل ما گوشه ساحل جایش
اشک می ریخت از آن چشمانش
اشکهایش همه دریا می برد
آری اینگونه غمش را می خورد
ناگهان یک شب طولانی شد
باد ـ دریا ـ همه طوفانی شد
عشق دل را همه یک دیوی برد
آن همه عشق و وفایش را خورد
یأس و پوچی به سراغش آمد
صبح شد این دل ما آری مرد