سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به مردى که در ستودن او افراط کرد ، و آنچه در دل داشت به زبان نیاورد فرمود : ] من کمتر از آنم که بر زبان آرى و برتر از آنم که در دل دارى . [نهج البلاغه]
لوگوی وب سایت
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

مهمانان امروز :59
مهمانان دیروز :60
کل مهمانان :278192
تعداد کل یاداشته ها : 212
103/2/7
2:25 ع
امکانات وب سایت

چت آنلاین



نیت کنید و اشاره فرمایید


دریافت کد ساعت

..
مشخصات مدیر وب سایت
 
مهدی ربانی خواه[35]
چشام، روستایی است ایستاده بر کرانه کویر سبزوار از توابع بخش داورزن و یکی از چهار روستای بزرگ این بخش دیرینه. با پیشینه‏ای از فرهنگ، ادب و دانش؛ و آمیزه ای از دانایی، دینداری و دردمندی؛ مردمی خونگرم و بافرهنگ و محیطی مصفا و سرسبز. وجود رشته قناتها و باغهای میوه و کشتزارهای سرسبز، کویر را از صورت جغرافیای آن زدوده و ترنم زندگی و شور و سرزندگی را برای مردم به ارمغان آورده است. باشد که پاسش داریم و تداومش بخشیم.

طرح در دست اجرا - کلیک کنین
لوگوی دوستان
 

صابره چشمی

صابره دختر سیدعبدالرحیم عبرت، از شاعران محلی گوی سبزوار بوده و به سبب سکونت شوهرش در روستای چشم یا چشام فعلی در منطه داورزن سبزوار، دران جا میزیسته و به صابره چِشُمی معروف بوده و در روستای بروغن در همسایگی روستای چشام مدفون است.

پدر ایشان(سیدعبدالرحیم عبرت) پسرسید علی اصغر موسوی، از فضلا و شعرای عارف مسلک دوره قاجاریه و دایی حکیم حاج ملاهادی سبزواری است که حکیم سبزواری در جلسات درس خود، گاهی اشعار دایی‌اش را می‌خوانده است.

حدود سیزده غزل از وی، در ابتدای دیوان برهان(نواده اش سیدعبدالله برهان) آمده است. عبرت قریب به پنجاه سال امام جماعت مسجد پامنار سبزوار بوده و مردی عالم و زاهد و مورد اعتماد مردم بوده. ایشان پسری به نام سید حسن موسوی و دختری به نام صابره موسوی داشته که صابره پس از ازدواج و به دلیل شغل همسرش که به روستای چشام مهاجرت می‌کنند فامیلی خود را به چِشُمی تغییر می‌دهند.

غزل زیر نمونه ای از طبع شیوای وی است:

هزار مدعی‌ام گر زپیش و پس باشد     

اگر تا یار منی، مدعی چه کس باشد؟

در آن مقام، که سیمرغ را بسوزد بال

کجا مجال پرافشانی مگس باشد؟

در آن چمن که نباشد مَجال جلوه‌ی گل
چه جای جلوه‌ی خشکیده خار و خس باشد

در آن دیار که پاینده شهریار تویی

چه بیم مُحتَسب و شَحنه و عَسس باشد

در آن نفس که به یاد رُخ تو جان سپُرم

زعمر خویش، مرا بهره آن نفس باشد

زدامن دو جهان دست می‌کنم کوتاه

اگر به دامن وصل تو دسترس باشد

چه مستی‌ای است بگو عبرت تُرا دریاب

که پیش او همه کس باز هیچ کس باشد.


89/4/12::: 8:36 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3